دلتنگی.......
آن روزها در کوچه پسکوچههای شهر، آنقدر گشتم تا تو را پیدا کنم. آخر دلم تنگ بود، غصهای بر دلم نشسته بود و بغضی در گلو.
و حال که بعد از سالها تو برگشتی، دوباره بیقرارم. اما اینبار بیقراری از جنس عشق! آخر هنوز دنبال توأم و تا به کویت رسیدن. تا بر روی سکوی حیاط خانة تو نشستن، راه زیادی مانده است و نفسهایم دیگر یاری نمیکنند تا به پایان راه برسم. یادت میآید چقدر شبها در ایوان خانه با چشمهایت گدایی میکردی و هر سحر که من بیدار میشدم تو سر بر سجده گذاشته بودی و هی به خدا التماس میکردی...
آنقدر التماسهایت قشنگ بود که من یادم میرفت باید نماز صبح بخوانم و در تو غرق میشدم...
تا اینکه روزی خبر آوردند بر روی خاکریزهای گرم عشق افتادی و دستت را کسی گرفت و به آن سوترها برد.
محمد شهیدم، از رفتن تو سالهاست که میگذرد، یازده سال قبل از آنکه به خانه برگردی به سوی خدا پرکشیدی و ملائک خبر آمدنت را شبی به مادر رساندند و او چه زیبا زیر لب زمزمه کرد: محمد، بالاخره برگشتی! حال آنچه اینجا در شهر ما بیداد میکند، غربت است و در کنار آن یک دنیا دورنگی و خستگی!
راستی، تو که خسته نیستی؟ اصلاً شهدا خسته هم میشوند؟!...
من که خیلی خستهام. روحم خسته است و هم جسمم ناتوان از خیلی چیزها. و تو بهتر از من خبر داری! اما با تمام آن خستگیها زندگی میکنم و سعی کردهام در تمام این سالها، بندگی هم کنم اما نشد!
با سلام .. شما به تالار گفتمان اويتّا، انجمن ايرانيان دعوت شده ايد. با ثبت نام در اين تالار شما مي توانيد در بحث ها شرکت کرده و از مطالب سايت استفاده کنيد. تالار گفتمان اويتّا داراي بخش هاي شامل جديدترين اخبار سراسر دنيا، جديدترين مطالب علمي، بخش نرم افزار و سخت افزار و مطالب کامپيوتري، موبايل، دانلود جديد ترين کتاب ها و مجلات، ادبيات رمان و داستان کوتاه، سينما، موسيقي،ورزش،درس و دانشگاه،سلامت و پزشکي،مطالب طنز،آشپزي و خانواده و داراي بخش جداگانه جهت سرگرمي و دوستيابي مي باشد